دربارهي نويسنده:
نورا رابرت در سيلورسپرينگ مريلند متولد شد. آخرين فرزند از پنج فرزند خانواده بود و بعد از فارغالتحصيلي مدتي در يک مدرسهي کاتوليک مشغول به کار شد و در جواني ازدواج کرد و در کيدزويل ساکن شد. نورا مدتي بهعنوان منشي حقوقي مشغول بود که به گفتهي خودش چندان در اين کار عملکرد خوبي نداشت. «در تايپ سريع بودم اما نميتوانستم کلمات را هجي کنم. من بدترين منشي حقوقي بودم که بتوان فکرش را کرد». بعد از تولد دو پسرش خانهنشين شد و به تمرين نويسندگي پرداخت. در فوريه ???? ايدهي جديدي به ذهنش رسيد و قلمبهدست شد اما باوجود دو فرزند سه و ششساله در خانه زمان کافي را براي اجراي ايدهاش پيدا نکرد.
نورا رابرت در خانوادهاي به دنيا آمده بود که همه اهل مطالعه بودند؛ او نميتواند زماني را به ياد بياورد که کتابي در دستش نبوده باشد يا داستانسرايي نکرده باشد. بالاخره نورا قلم و کاغذش را برداشت و يکي از داستانهايش را روي کاغذ آورد. همانجا بود که کار حقيقي نورا آغاز شد. داستان نورا چندين بار توسط ناشران مختلف رد شد تا اينکه نخستين کتابش توسط انتشارات سيلوئِت در سال ???? به چاپ رسيد.
نورا همسر دومش را زماني که براي ساختن کتابخانه اجيرش کرده بود ملافات کرد و در جولاي ???? به ازدواج او درآمد. از آن زمان نورا همسرش زمان خود را صرف رونق بخشيدن به زندگيشان و گشتن دنيا کردهاند و به کمک يکديگر کتابفروشياي هم باز کردهاند. در تمام عمر نورا مردان زيادي دور و برش بودهاند. او نهتنها آخرين فرزند خانواده که تنها دختر خانواده نيز بود؛ و فرزندانش هم پسر بودهاند. بهاينترتيب او همواره همنشين مردان بسياري بوده و همين سبب شده تا طرز فکر آنها را بهخوبي بشناسد. اين موضوع براي خوانندگان آثار او بسيار لذتبخش است. به گفتهي خود او، او يا بايد از کار مردا سر رد بياورد يا بايد فرياد ن سر به بيابان بگذارد!
نورا رابرت در مجامع نويسندگي متعددي عضو است و جوايز بيشماري نيز از آن خودکرده است. اخيراً مجلهي نيويورکتايمز به او لقب «رماننويس محبوب آمريکا» را داد.هميشه براي قتل انگيزهاي هست؛ اما زماني که بازيگر جوان در اکران فيلمي در ميدان تايمز به قتل ميرسد، پي بردن به اين انگيزه حتي براي ايو دالاس و گروهش هم کار سادهاي نيست. سروکلهي بلين دلانو، نويسندهي آثار جنايي که پيدا ميشود حقيقت وحشتناک کمکم خود را آشکار ميکند. قاتل موبهمو، جزييات جناياتش را از روي داستانهاي او پيش ميبرد؛ جزءبهجزء صحنهي قتل با داستانهاي کتابهاي دلانو مو نميزند. شش کتاب ازسري آثار دلانو باقيمانده است و حالا ايو ميداند حرکت بعدي قاتل چيست؛ اما سؤال اينجاست که چرا قاتل دلانو را براي تقليد انتخاب کرده است؟ آيا شوهر سوءاستفاده گرش ممکن است در اين ماجرا دست داشته باشد؟
حالا که پاي داستان به واقعيت بازشده ايو بايد از تواناييها و تجربياتش استفاده کند تا بتواند اين پروندهي خاص را حل کند. ايو خوششانس است چراکه همسرش، رورک، از طرفدارهاي پروپاقرص آثار دلانو است؛ و بسيار هم خوشحال ميشود در رازگشايي اين پرونده به همسر بينظيرش کمک کند؛ اهميتي ندارد ماجرا قرار است تا چه حد خطرناک شود.
شب بود که چاقويي از غلاف بيرون آمد.
در يکي از شبهي خنک ماه فوريه، در اکران فيلم سايکو در ميدان تايمز، کسي چاقو را به گردن شَنِل رايلان فروکرد و در جمعيت تماشاچيان نيمه هشيار و توريستهايي که به بازديد ميدان تايمز آمده بودند ناپديد شد. دوست صميمي شنل چند لحظه محل را براي تماسي ترک کرد؛ او گمان نميکرد چنين اتفاقاتي جز در فيلمهاي سياهوسفيد قديمي اتفاق بيفتند؛ اما جسد شنل، غرق در خون، واقعيتي بود که شوخي برنميداشت.
حال، نوبت ايو دالاس است که پرونده را به دست بگيرد و معماي اين قتل را حل کند؛ قتلي که بسيار بهدقت برنامهريزيشده و عجيب آنجاست که گويي انگيزهي شخصي نيز در آن دخيل بوده است؛ در اين گيرودار ايو با نويسندهاي آشنا ميشود که از هر شخص ديگري بيشتر با صحنهي اين قتل آشناست و دليلش آن است که خود او خالق آن است. دالاس گمان نميکند تمام اين ماجرا تصادفي باشد؛ قتل ديگري نيز رخداده که بسيار به يکي از صحنههاي قتل کتاب خانم نويسنده شباهت دارد. پليس دستبهکار ميشود تا شايد بتواند الگويي بيابد؛ سلاحهاي مشابه يا چيزي شبيه به آن؛ اما انگار قاتل داستان ما از تخيلات يک نفر ديگر الهام ميگيرد و اگر درست حدس زده باشند، تمام قتلهاي آيندهاش را از روي ديگر کتابهاي مجموعه پيش خواهد برد.
خبر خوش اين است که ايو و همسرش با اين نويسنده و آثار او ناآشنا نيستند و همين موضوع در روند تحقيقات بسيار به آنها کمک خواهد کرد. خبر بد اما اين است که تا کشته شدن قرباني بعدي زمان زيادي باقي نمانده و تنها اي ميتواند به اين جنايت خلاقانه و وحشتناک پايان دهد.
بخشهايي از کتاب:
«فيلم که ميبيني انگار به تو حمله ميکند. هم تصوير دارد و همصدا. تو را ميکشاند در دنياي خودش. هدفش هم همين است؛ که تو را وارد دنيايي کند که هم بتواني چيزها را ببيني و هم بتواني بشنوي؛ اما کتاب؟ وارد دنياي کتاب که بشوي نه تصويري هست و نه صدايي. هرچه هست همان است که در سرت ميگذرد. تو که خوانندهي کتاب هستي بايد ورقش بزني، کلمات را بخواني و صحنه را، شخصيتها را، لحن گفتارشان، صدايشان، رنگ لباسشان همه و همه را بايد خودت تخيل کني».
«تو از کجا ميداني؟ کتاب را که ممکن نيست تمام کرده باشي».
«پريدم آخر داستان و خواندمش».
«تو… (چشمهايش را بست و کمي بيشتر نوشيد) بعضي کارهايت را هيچ جوره نميشود بخشيد».
اين کتاب توسط نشر البرز و با ترجمهي نورا نواپور منتشر شده است که ميتوانيد بهراحتي آنرا از سايت کاواک خريداري نماييد.لينک زير:
درباره این سایت